توضیحات
معرفی این کتاب را با یک سؤال آغاز می کنم :
آیا تابه حال شده ،ندانید خوشحال هستید یا ناراحت ؟ غمگین هستید یا خشمگین ؟ یا تابه حال برایتان پیش آمده به جای بروز احساساتتان ،یک روز کامل با کسی صحبت نکنید و بدون اینکه حتی خودتان بدانید مشکل از کجاست با زمین و زمان در جدال باشید ؟!
مارک براکت با نوشتن کتاب فوق العاده ی هنر همه فن حریف شدن در احساسات ،گام به گام با شما همراه می شود تا قدرت آشنایی با احساساتتان و راه بروز صحیح آنها را به شما بیاموزد .
معمولا وقتی دچار یک احساس ناخوشایند می شویم ، بخش کوچکی از آن را بروز می دهیم و بخش بزرگی از آن را در اعماق وجودمان دفن می کنیم .در واقع به جای صحبت کردن ،پیدا کردن راه چاره و کمک گرفتن ازدیگران ، دچار یک خوددرگیری درونی می شویم. ممکن است بعد از گذشت چندساعت آن مسئله در ذهنمان کمرنگ تر شده باشد ، اما به عقیده ی مارک براکت ،زمانی که اجازه ی احساس کردن را از خودمان سلب کنیم، دیر یا زود با سیل عظیمی از پیامدهای منفی مواجه می شویم …!
شما با خواندن کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات ، یاد می گیرید چگونه از بیرون به احساسات درونی خود نگاه کنید ، به درستی آن ها را هضم کنید ، راحت تر آن ها را بروز دهید و سرانجام با روش های اصولی و عاقلانه برای رفع مشکلاتتان دست به کار شوید .
“شما بعد از اتمام این کتاب ، یک فرد جدید با احساسات و عواطف بهتر خواهید شد .”
خواندن کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات را به کسانی پیشنهاد می کنیم که :
دچار مشکل در درک و هضم احساساتشان هستند ؛ یا نمی دانند چگونه احساسات درونی خود را با دنیای بیرون ، روبرو کنند .
نظر منتقدان درمورد کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات :
- من عاشق این کتاب هستم . (Timothy Shriver)
- این کتاب راهگشا،کاربردی و شاید حتی تغییردهندۀ زندگی است . (Roger Weissberg)
تکه هایی از کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات :
وقتی سیزده ساله بودم و هر روز قربانی قلدریها و زورگوییهای بچههای مدرسه میشدم، پدرم مجبورم کرد هنرهای رزمی انجام بدهم که من را سرسخت باربیاورد. خودش مردی قوی اهل محلهٔ برانکس۹۸ بود و میخواست من هم شکل او بشوم (حالا مدت مدیدی میشود که کمربند مشکی درجه پنج هاپکیدو، یکی از هنرهای رزمی کرهای، را دارم؛ اما هنوز باعث نشده آدم سرسختی باشم).
آن موقعها اصلاً اهل ورزش نبودم، اما مصمم بودم پدرم را خوشحال کنم، درنتیجه این ورزش را امتحان کردم. طولی نکشید که داشتم برای گرفتن کمربند زرد هم آماده میشدم. بهمدت سه ماه هر روز تمرین کردم و بعد به معنای واقعی کلمه به مربیام التماسکردم تا بگذارد زودتر از موعد امتحان بدهم.
روز امتحان بالاخره فرا رسید. باید یکسری حرکات، ضربات پا، مشت، سدکردن و دفاعشخصی انجام میدادم. آنقدر مضطرب بودم که حتی نمیخواستم مادرم در باشگاه باشد، برای همین در ماشین منتظرم ماند.
و بعد هم در امتحان رد شدم.
از باشگاه زدم بیرون، در ماشین را باز کردم، سوار شدم و شروع به دادوهوار کردم: «ازتون متنفرم، دیگه هیچوقت هاپکیدو کارنمیکنم! من یه بازندهام! هیچوقت نباید میذاشتین برم! میدونستین که هیچوقت درست یادش نمیگیرم! تازه فردام نمیرم مدرسه!» کاملاً کنترلم را از دست دادم.
خیلی خب، من چه احساسی دارم؟
وقتی در طی برنامههایم، این ماجرا را بازی میکنم و از حضار نظرشان را میپرسم، اکثراً پاسخشان خشم و ناامیدی، خجالت و تحقیر است. مسلماً تمام اینها فرضیاتی منصفانه و با قضاوت از روی رفتارم هستند، اما در واقعیت، آنها فقط دارند حدس میزنند. تمام آنچه حضار برای قضاوتکردن در اختیار دارند، شمّ خودشان از دادوفریادهای من است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.