0

رها در باد

30%

قیمت اصلی: 257,000 تومان بود.قیمت فعلی: 179,900 تومان.

2 در انبار


رها در باد

قیمت اصلی: 257,000 تومان بود.قیمت فعلی: 179,900 تومان.

2 در انبار


تعداد کالای موجود:

2 در انبار


ارسال اختصاصی کوچه کتاب

توضیحات

جوجو مویز ،در رمان رها در باد ،دو داستان موازی، از چند زن در دو برهۀ زمانی مختلف را روایت می کند . تکه ای از تاریخ،باعث می شوند سرنوشت کاراکترهای اصلی داستان به یکدیگر گره بخورد و جوجو مویز توانسته با قلم ظریف و جادویی خود،آنرا به خوبی به تصویر بکشد .

داستان نخست،در زمان جنگ جهانی اول رخ می دهد ؛ دختری به نام “لوتی”، خانواده اش را از دست می دهد و خانوادۀ “هولدن” ،سرپرستی او را به عهده می گیرند؛ لوتی ،دوران نوجوانی اش را همراه با “سیلیا” ،دختر خانوادۀ هولدن که هم سن و سال اوست می گذارد .

آنها که در شهر کوچک “مرم” زندگی می کنند و از یکنواختی آن خسته شده اند، ازروی کنجکاوی،با خانوادۀ جدیدی که به تازگی ساکن عمارت “آرکادیا” شده اند، آشنا می شوند؛این خانواده،سنت شکنی های مختلفی می کنند و همین موضوع باعث شد تا توجه لوتی و سیلیا را به خود جلب کنند ؛ دراین میان لوتی عاشق می شود و …

50 سال بعد،داستانی درمورد زنی به نام “دیزی” را می خوانیم که همسرش او را ترک کرده و اکنون همراه با فرزندش به مرم نقل مکان کرده اند ؛ او از طریق شغل جدیدش و طی یک اتفاق غیرمنتظره، با لوتی و سیلیا آشنا می شود و این آشنایی را می توان نفطۀ عظف زیبای رمان رها درباد دانست .

جوجو مویز دراین کتاب،به شرح زندگی زنانی می پردازد که هرکدام به نحوی درتلاش اند تا با سنت های نابه جای جامعۀ خود مبارزه کنند و ازطرفی درگیر روابط احساسی می شوند .

در همۀ آثار مویز، ردپایی دلنشین از عشق و اتفاقات رمانتیک به چشم می خورد و رمان رها درباد نیز ازاین قاعده مستثنی نیست . بی دلیل نیست که این کتاب در سال 2004،توانست عنوان بهترین داستان عاشقانۀ سال بریتانیا را از آن خود کند .

 

رمان رها درباد را به کسانی پیشنهاد می کنیم که :

از خواندن داستان های عاشقانه و رمانتیک لذت می برند ؛ مطالعۀ این کتاب همراه با نوشیدن یک چای گرم ،می تواند بعدازظهری دلنشین را برایتان رقم بزند .

 

تکه هایی از متن رمان رها درباد :

فردی دوباره مریض شده بود. ظاهراً این‌بار به‌خاطر علف بود، علفی که روی کف‌های چاله‌ی آبِ سبز‌رنگِ کنارِ قفسه‌ی پایه‌دار درآمده بود.

سلیا، صندل تابستانی به پا، قدم‌زنان وارد شد و جیغ زد: «چند بار باید بهت بگم، ابله، تو اسب نیستی.»

سیلویا که کنار میز آشپزخانه بود و داشت عکس‌های وسایل خانگی را با زحمت و سختی به کتاب مجموعه‌عکس‌هایش می‌چسباند اضافه کرد: «یا یه گاو.»

سلیا کفشش را از پایش درآورد و آن‌را با دو انگشت بالای سینک آشپزخانه نگه داشت و گفت: «یا هر حیوون کوفتی دیگه. تو باید نون بخوری، نه علف. کیک. چیزای عادی. اه. چندش‌آوره. چرا این کار رو می‌کنی؟ مامان، بهش بگو حداقل باید تمیزش کنه.»

خانم هولدن که کنار آتش روی صندلی پشت‌بلند نشسته بود و داشت روزنامه را در جست‌و‌جوی زمان پخش بعدی برنامه‌ی دیکسون از داک‌گرین زیر و رو می‌کرد گفت: «فردریک، عزیزم، تمیزش کن.» این برنامه از زمان استعفای آقای چرچیل بخشی از غرامت‌های او و همچنین آخرین کسب‌وکار شوهرش را اعلام کرده بود. اگرچه او تنها به آقای چرچیل اشاره می‌کرد.

به لوتی گفت او و خانم آنتروباس تا الان همه‌ی قسمت‌ها را دیده‌اند، و فکر می‌کردند برنامه‌ی واقعاً جالبی است. او و خانم آنتروباس تنها کسانی در بلوار وودبریج بودند که تلویزیون داشتند. به همین خاطر، از تعریف‌کردن تمام برنامه‌ها برای همسایه‌ها لذت می‌بردند.

«تمیزش کن، فردی. اه. چرا باید یه برادری داشته باشم که غذای حیوون می‌خوره؟»

فردی نشست روی زمین کنار آتش خاموش، درحالی‌که یک کامیون آبی‌رنگ را روی فرش عقب‌وجلو می‌کرد گفت: «غذای حیوون نیست. خدا گفته بخورمش.»

«مامان، حالا داره الکی اسم خدا رو هم می‌بره.»

سیلویا درحالی‌که مخلوط‌کن را داخل مقوای ارغوانی می‌پیچید محکم گفت: «نباید بگی خدا.» و ادامه داد: «یه بلایی سرت می‌آد.»

خانم هولدن با حواس‌پرتی گفت: «مطمئنم خدا نگفته علف، فردی، عزیزم.» و ادامه داد: «سلی، عزیزم، می‌شه قبل از رفتن عینکم رو بهم بدی؟ مطمئنم دارن از چاپ ریز تو روزنامه استفاده می‌کنن.»

لوتی صبورانه کنار در ایستاد. تا این‌جا بعدازظهر خسته‌کننده‌ای بود، و او بی‌قرار بود که برود بیرون. خانم هولدن اصرار کرده بود او و سلیا کمکش کنند کیک میوه‌ای برای حراجی کلیسا درست کند، با وجود این واقعیت که دخترها تمایلی به پختن کیک‌ نداشتند. بعد از تنها ده دقیقه، سلیا با ادعای این‌که سردرد دارد یک‌جوری موفق شد فرار کند، و لوتی مجبور شد به جیغ‌وداد خانم هولدن راجع‌به سفیده‌ی تخم‌مرغ و شکر گوش بدهد و وانمود کند به تقلا و حرکت اضطراب‌آمیز دست‌هایش و چشم‌های پراشکش توجه نمی‌کند و حالا، سرانجام، مواد ترسناک به‌طور صحیح در قوطی‌های پوشیده از کاغذ روغنی پخته شده بودند، و سورپرایز، سورپرایز؛ سردرد سلیا به‌شکل معجزه‌آسایی خوب شده بود.

سلیا کفش‌هایش را پوشید و به لوتی یادآوری کرد باید بروند. او ژاکت پشمی‌اش را روی شانه کشید و شاد و سرزنده موهایش را جلوی آینه صاف کرد.

«خب، دخترا، کجا می‌رین؟»

«کافه.»

«پارک.»

سلیا و لوتی هردو هم‌زمان صحبت کردند و، به‌حالت متهم‌کردن دیگری، در سکوت به هم خیره شدند.

سلیا محکم گفت: «هردوش. اول پارک بعد کافه.»

سیلویا که هنوز روی وسایل خم بود گفت: «دارن می‌رن پسرا رو ببوسن.» انتهای یک نخ را در دهان گذاشت، و انتهای دیگر که در فواصل معین بیرون می‌آمد خیس بود. ادامه داد: «ماااااااااااااچ. ماچ. ماچ. موا، موا، بوس.»

«خب، زیاد قهوه نخورید. می‌دونید به‌تون نمی‌سازه. لوتی، عزیزم، مواظب باش سلیا زیاد نخوره. حداکثر دو فنجون. تا شیش‌ونیم هم برگردید.»

فردی درحالی‌که به بالا نگاه می‌کرد گفت: «تو کلاس انجیل یاد دادن که خدا گفته زمین غذا می‌ده.»

توضیحات تکمیلی

وزن 450 گرم
ناشر

مؤلف

مترجم

سال چاپ

اندازه کتاب

نوع جلد

نوبت چاپ

تعداد صفحات ۴۷۰ صفحه
شابک 9786007845790

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “رها در باد”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *