توضیحات
همه چیز از یک مهمانی شام آغاز می شود …
شاری لاپنا در تریلر مهیج و پر رمز و راز زن همسایه ،داستان ناپدید شدن نوزادی شش ماهه را روایت می کند ؛این رمان موفق که در سال 2016، عنوان پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز را از آن خود کرد ، در مورد زوج جوانی ست که هریک راز های پنهانی را در سینه شان حمل می کنند …!
“مارکو” و “آنه” زوج جوان و به ظاهر خوشبختی هستند که در خانه ای مرفه زندگی خوب و خوشی را می گذرانند و شش ماهی می شود که صاحب کودکی به نام “کورا” شده اند ؛ تا اینکه یک شب به دعوت ناگهانی یکی از همسایگانشان تصمیم می گیرند کورا را در خانه بخوابانند و به مهمانی شام همسایه بروند . آنه که از شوخی های بی حد و اندازۀ مارکو در مهمانی کلافه شده و به شدن نگران کورا ست ، عزم رفتن می کند …
ولی وقتی به خانه برمی گردند،می بیند در باز است و کورا در گهواره اش نیست ! آنها این فاجعه را با پلیس در میان می گذارد و عجیب اینجاست که پلیس طی تحقیقاتش به این پدر و مادر که گویا رازی را پنهان کرده اند ، مشکوک می شود …!
خواندن رمان زن همسایه را به کسانی پیشنهاد می کنیم که :
علاقمند به تریلر های مهیج و پر تعلیق هستند . شاری لاپنا در این کتاب با قلم جادویی خود ، وقایع دلهره آور را با ریتمی تند در ذهن خواننده به تصویر کشیده ؛ بطوری که هیچ کس نمی تواند آنرا براحتی کنار بگذارد .
افتخارات رمان زن همسایه :
- در لیست پرفروش ترین های نیویورک تایمز
- در لیست پرفروش ترین های ساندی تایمز
- نامزد جایزۀ Goodreads choice در بخش ژانر هیجانی در سال 2016
- کتاب سال WHSmith
نظر منتقدان در مورد رمان زن همسایه :
- اولین تعلیق داستان بسیار دل آزار است و پس از پیچ و تاب های متعدد،لاپنا یک غافلگیری نهایی و ماهرانه انجام می دهد . (Publishers Weekly)
- سبک نثر سریع و شخصیت پردازی گسترده در کنار نکات و تعلیقات داستان باعث شده تا به سختی بتوانید کتاب را پایین بگذارید . (booklist)
- اون بچه کجا رفت ! برای فهمیدن این مسئله ،دشوار است که تا آخر کتاب را بخوانید ؛زیرا پیچ و تاب هایی که در داستان وجود دارند ، کاملاً هوشمندانه است . (USA today)
تکه هایی از متن رمان زن همسایه :
آنه طنین صدای جیغش را درون سرش و روی دیوارها میشنود، فریاد او همه جا را پر کرده است. بعد ساکت میشود و در حالی که دستش را جلوی دهانش گذاشته است، جلوی تخت خالی بچه خشکش میزند. مارکو کورمال کورمال دنبال کلید برق میگردد. هر دو به تخت خالی بچه خیره میشوند، جایی که نوزادشان باید آنجا باشد. امکان ندارد نباشد! کورا به تنهایی نمیتوانسته از تخت خارج شود. او یک نوزاد شش ماهه بیشتر نیست.
آنه آهسته میگوید: «به پلیس زنگ بزن.» بعد بالا میآورد و مایع توی شکمش روی انگشتانش و بعد روی کف چوبی اتاق میریزد. اتاق بچه به رنگ زرد کرهای ملایم رنگ شده و تصویر برههایی که جست و خیز میکنند، روی دیوارها نقش بسته است. فورآ بوی ترس و وحشت فضای اتاق را پر میکند.
مارکو قدرت حرکت را از دست داده است. آنه به او نگاه میکند. مارکو شوکه شده و به تخت خالی خیره مانده است، انگار هنوز باورش نمیشود. آنه ترس و گناه را در چشمان او میبیند و شروع میکند به شیون کردن؛ صدایی تیز و ترسناک مانند صدای حیوانی که درد میکشد.
آنه ازهال عبور کرده و خود را به اتاق خواب میرساند، تلفن را از روی میز برمیدارد و با ۹۱۱ تماس میگیرد. دستانش میلرزند، گوشی تلفن هم به مایع استفراغ او آلوده میشود. مارکو بالاخره خودش را پیدا میکند. آنه صدای او را میشنود که دارد به سرعت در طبقهٔ دوم راه میرود. مارکو دستشویی و حمام بالای راه پله را چک میکند، بعد از کنار آنه رد میشود و به اتاق آخر سر میزند؛ اتاقی که آن را به دفتر کار تبدیل کردهاند. آنه تعجب میکند که چرا مارکو دارد خانه را جستجو میکند. انگار بخشی از ذهن آنه جدا شده و دارد منطقی فکر میکند. نوزاد آنها به تنهایی قادر به حرکت نیست؛ بنابراین نمیتواند در حمام یا اتاق کار باشد.
کسی بچهٔ آنها را برده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.