توضیحات
احتمالاً گم شده ام ، داستانی عمیق و خوشخوان از سارا سالار است که برای نخستین بار در سال 1387 وارد بازار نشر شد ؛ ما با خواندن این رمان با راوی داستان همراه می شویم و او در طول روز میان زمان حال و گذشته اش در درهۀ 60 که یک دختر دبیرستانی بوده ، در رفت و آمد است .
راوی که اکنون یک زن بالغ ، همسر و مادر است ، در پس ذهنش به یاد زمانی می افتد که یک دختر دبیرستانی بوده و با دختری به نام “گندم” دوست می شود ؛ او به همراه گندم که دختری پرشور و حرارت است ، در دانشگاه قبول می شوند و در یک خوابگاه با همدیگر زندگی می کنند .
راوی در طول داستان ، مدام میان حوادث زمان حال و خاطراتش با گندم در رفت و آمد است ؛ به حدی که شاید این چنین بنظر آید که گندم، بُعد دیگری از شخصیت راوی ست و نه دوست او …
می توان گفت رمان احتمالاً گم شده ام ، با وجود حجم کمی که دارد، داستانی عمیق و پرمحتواست که برخلاف سایر رمان های ایرانی ، از پنجره ای جدید به احساسات و عواطف یک زن نگاه کرده و همین نگاه منحصربه فرد ، به نقطۀ عطف این اثر تبدیل شده است .
خواندن کتاب احتمالاً گم شده ام را به کسانی پیشنهاد می کنیم که :
به ادبیات داستانی و رمان های ایرانی علاقمند هستند .
تکه هایی از متن احتمالاً گم شده ام :
ناهار که تمام مىشود، نمىدانم مىخواهم چه کار بکنم یا کجا بروم. وقتى کیوان نیست زندگىام به این شکل کج و معوج است. وقتى کیوان هست زندگىام یک جور دیگرى کج و معوج است، در هر صورت زندگىام کج و معوج است… کج و معوج… فکر مىکنم از این کلمه خوشم آمده است، شاید هم بتوانم عاشق این کلمه بشوم، آن وقت همانطور که گندم مىگفت، این کلمه دیگر مال من مىشود، مهم نیست دیگران هم از آن استفاده مىکنند یا نه، مهم این است که این کلمه دیگر مال خود من مىشود…
آلو، انار، زغالاخته، تمشک، آلبالو، گردو، باقالى با گلپر، قرهقوروت…
پسره مىگوید: «چى بدهم خدمتتان؟»
با اینکه پسره سر و ریخت درست و حسابى ندارد، گرم و گیراست. مىگویم: «اسم این گلها چیست؟»
مىخندد و مىگوید: «والله من فقط داوودىاش را مىشناسم.»
لبخند مىزنم و مىگویم: «پس تو هم مثل من اسم گلها را بلد نیستى.»
مىگوید: «من سگ کى باشم که مثل شما باشم؟»
کمى نگاهش مىکنم و یک جورى که خودم هم نمىدانم چرا اینجورى است، مىگویم: «یک ظرف آلبالو.»
یکى از آن پُرهاش را مىدهد دستم.
مىگویم: «چند؟»
مىگوید: «میهمان ما باشید.»
مىگویم: «دستت درد نکند. چند؟»
مىگوید: «نه، والله، ایندفعه میهمان، دفعهى دیگر حساب مىکنیم.»
به خودم مىگویم حالا یکى بهنفع من… خندهام مىگیرد. اگر گندم بود چنان پوزخندى مىزد که نگو و نپرس… پولش را به زور مىدهم و مىروم. آلبالویى برمىدارم و مىگذارم توى دهانم. سعى مىکنم از همان وقتى که با زبانم تماس پیدا مىکند مزهاش را…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.