توضیحات
کفش باز، خاطرات بنیان گذار برند معروف ورزشی نایک، فیل نایت است که مسیر پرفراز و نشیب پیشرفتش ، از زمانیکه یک جوان 24 سالۀ معمولی بود تا وقتیکه صاحب یکی از بزرگترین و سودآورترین برندهای دنیا شد را روایت می کند .
کفش باز را می توان جزء بهترین کتاب های موجود در بازار ،در زمینۀ مدیریت کسب و کار و موفقیت دانست . فیل نایت به عنوان فردی موفق،صادقانه هرآنچه برای رسیدن به اهداف و آرزوهایمان نیاز داریم را در تک تک فصل های کتابش گنجانده و با جملات سرشار از امید و انگیزۀ خود، مارا برای دویدن به سمت اهدافمان ترغیب می کند .
برای راه اندازی یک کسب و کار موفق یا فروش میلیونی یک محصول ، نیاز نیست آدم خاص و منحصربه فردی باشیم یا استعداد عجیبی داشته باشیم ؛ فیل نایت ، با روایت داستان واقعی زندگی شخصی خود، به ما ثابت می کند معمولی ترین انسان ها هم توانسته اند به موفقیت های بزرگ برسند .
فقط کافی ست امید و انگیزه داشته باشیم ،رمز و راز کسب درآمد و رشد بیزنس را بدانیم و حتی بعداز بزرگترین شکست ها ،بازهم شانه خالی نکنیم و با سماجت بیشتر،به تلاش کردن ادامه دهیم .
خواندن کتاب کفش باز را به کسانی پیشنهاد می کنیم که :
برای موفقیت و رسیدن به رویاهایشان،به دنبال انگیزه و امید هستند . فیل نایت در این کتاب این اطمینان را به شما می دهد که می توانید با جسارت و مقاومت درمقابل شکست ها،به پیروزی برسید .
افتخارات کتاب کفش باز :
- در لیست پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز
- جزء کتاب هایی که زندگی تان را دگرگون خواهندکرد .
نظر منتقدان درمورد کتاب کفش باز :
- بهترین کتابی که درسال گذشته خواندم . (Warren Buffett)
- داستانی حیرت انگیز . (Bill Gates)
- سرشار از خردی که سخت بدست می آید . (Portland Business Journal)
تکه هایی از متن کفش باز :
وقتیکه بالاخره موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و شهامت آن را پیدا کردم که دربارهی ایدهی ابلهانهام با او حرف بزنم، عمداً اول شب را برای این کار انتخاب کردم. همیشه این بهترین زمان برای حرف زدن با ددی بود. در این زمان او آسوده و با شکم سیر روی صندلی راحتیاش جلوی تلویزیون لم میداد و دست و پایش را دراز میکرد. هنوز میتوانم سرم را به عقب برگردانم و چشمهایم را ببندم و صدای خندهی مخاطبان و ترانههای گوشخراش سریالهای تلویزیونی مورد علاقهش واگن قطار و روهاید را بشنوم.
از همه بیشتر به رد باتنز علاقه داشت. هر قسمت با آواز خواندن رد شروع میشد: هاها، هو هو… چیزهای عجیبی دارد اتفاق میافتد.
روی یکی از صندلیهای پشتصاف کنار او نشستم و لبخند نصفه و نیمهای زدم و به انتظار پیامهای بازرگانی بعدی ماندم. نطقم را در ذهنم بارها و بارها تمرین کرده بودم، خصوصاً قسمت شروع آن را. میگویم، ددی ایدهی ابلهانهی مرا در استنفورد یادت میآید…؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.