توضیحات
رمان عاشقانه ی پنج قدم فاصله ، اثری از ریچل لیپینکات ،عاشقانه ای متفاوت از سایر رمان های کلاسیک را بازگو می کند . این کتاب قصۀ دو بیمار را روایت می کند که در بیمارستان باهم برخورد هایی دارند و سرانجام علاوه بر بیماری خودشان، به یک بیماری لاعلاج دیگر هم دچار می شوند ؛ عشقی نافرجام.
“استلا”و “ویل”، هردو به یک بیماری سیستم تنفسی به نام فیبروز سیستیک مبتلا هستند ؛ آنها تحت تأثیر این بیماری ،مستعد عفونت های باکتریایی مختلفی هستند ، به همین خاطر آنها باید هرچندوقت یکبار برای چکاپ وضعیت ریه هایشان در بیمارستان بستری شوند .
در بیمارستان، ویل پنج اتاق با استلا فاصله دارد و در یکی از روزها بطور اتفاقی، شیفتۀ رفتار صمیمی استلا با کودکان و پرستاران بیمارستان می شود و همین زمینه ای برای یک گفتگوی نه چندان دلچسب بین آن دو می شود . اما استلا از یکی از پرستاران می شنود که بهتر است از ویل فاصله بگیرد ؛چرا که ویل علاوه بر فیبروز به یک بیماری واگیردار دیگر هم مبتلاست و تا چندسال دیگر زنده نیست. ولی این همۀ ماجرا نیست . استلا اجازه ندارد با ویل تماسی داشته باشد چراکه درغیر این صورت او هم به همان بیماری مبتلا می شود و سرنوشتی شبیه ویل خواهد داشت…!
خواندن کتاب پنج قدم فاصله را به کسانی پیشنهاد می کنیم که :
به رمان های خارجی و عاشقانه علاقمند هستند.
افتخارات رمان پنج قدم فاصله :
- در لیست پرفروش ترین های نیویورک تایمز
- برندۀ جایزۀ بهترین کتاب داستانی نوجوان گودریدز در سال 2019
نظر منتقدان درمورد رمان پنج قدم فاصله :
- اثری که بدون تردید ، پدیده ای موفق خواهد بود . (VOYA)
- پیچیده و تکان دهنده . (Booklist)
- اثری عالی برای طرفداران کتاب “نحسی ستارگان بخت ما” اثر “جان گرین” . (Barnes & Noble)
رمان پنج قدم فاصله و اقتباس از آن :
در سال 2019 یک فیلم سینمایی درام ، با اقتباس از داستان همین رمان ، به کارگردانی و تهیه کنندگیِ “جاستین بالدونی” ساخته شد ؛ در این فیلم سینمایی پرطرفدار و قابل تحسین ، کول میچل اسپراوس در نقش “ویل” و هالی لو ریچاردسون در نقش “استلا” هستند .
تکه هایی از متن پنج قدم فاصله :
چشمانم را باز میکنم. به سقف خیره میشوم. همهچیز کمکم واضح میشود. درد عمل در تمام بدنم پخش شده.
ویل.
سعی میکنم به اطراف نگاه کنم؛ ولی خیلی ضعیفم. افرادی در اتاق هستند؛ ولی او را نمیبینم. سعی میکنم حرف بزنم؛ ولی بهخاطر دستگاه تنفس مصنوعی در دهانم نمیتوانم.
چشمانم به صورت مادرم میافتند که بستهای در دست دارد. «عزیزم…» صدایش آهسته در گوشم زمزمه میکند وبسته را بهسمت من میگیرد. «این برای توئه.»
هدیه؟ عجیب است.
سعی میکنم کادویش را پاره کنم؛ ولی بدنم خیلی ضعیف است. مادرم کمک میکند تا دفترچهٔ طراحی سیاهی را از داخلش بیرون بکشم. روی آن نوشته شده: «پنج قدم فاصله.»
ازطرف ویل است.
برگههایش را سریع ورق میزنم و کارتون پشت کارتون داستانمان را تماشا میکنم. رنگهایش انگار با من حرف میزنند. من درحالیکه پاندایم را نگه داشتهام، هردوی ما که در دو طرف چوب بیلیارد ایستادهایم، ما درحالیکه در کف استخر شناوریم، میز شام چیدهشده در جشن تولدش، من درحالیکه روی برکهٔ یخی دور خودم میچرخم و میچرخم.
بعد در آخرین صفحه دونفرمان. در دستان کارتونی و کوچک من یک بالون است که بالایش پاره شده و از داخل آن صدها ستاره در سرتاسر صفحه و بهسمت ویل پخش شدهاند.
او یک طومار و یک پَر بهدست دارد که روی آن نوشته شده: «لیست اصلی ویل.»
و پایینش تنها یک مورد وجود دارد.
«شمارهٔ ۱: تا ابد عاشق استلا بمان.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.